دیگر نمینویسم. نمیتوانم بنویسم. در واقع چیزی ندارم بنویسم. یک زمانی با ذوق فراوان اینجا مینوشتم و صبح اولیم چیزی که چک میکردم نظرات اینجا بود. دیگر اینجا را هم ندارم. اینجا را دلم نمیآید پاک کنم. اولین جایی بود که تک و توک چند نفری من را با نوشتن آن شناختند. شاید هیچوقت نگفته باشم اما یکی از چیزهایی که در زندگی مرا بینهایت خوشحال کرد همان بود. دیگر همان را هم ندارم. اینجا را دلم نمیآید پاک کنم اما خجالت میکشم به کسی نشانش بدهم. بگویم این من بودم که اینها را نوشت. اینها تراوشات ذهنی من بود.
چه شد که ننوشتم؟ چه شد که بیشتر و بیشتر فرو رفتم داخل خودم؟ افتادم در دور باطل هدر دادن زندگی. شاید به خاطر همان بود. الان هم که میدانید زندگی ما شده ریاضی. ۲ درصد احتمال دارد کرونا بگیری بمیری که آن را هم این روزها کردهاند ۳.۴ درصد. هی با خودم جمع میزنم که من جزئی از آن ۹۰ و اندی درصدم که نمیمیرند یا جزئی از آن تک و توکی که میمیرند. تازه هنوز نگرفته وضع این است.
این روزها مدرکی میگیرم که به هیچ دردی نمیخورد. حتی به درد قاب کردن. از جایی که به هیچ دردی نمیخورد جز خوشگذرانی و وقت تلف کردن. کاری هم میکنم که چندرقاز کف دستم باشد. آن کار هم در ضمن به درد نمی خورد. پایاننامهای هم مینویسم که نه به درد من میخورد نه به درد آیندگان. تازه اگر همان مدرک را بتوانم تمام کنم چون دیگر واقعا نمیکشم. نه ذهنی و نه فیزیکی. همین را تا همینجا که تایپ کردهام دهنم سرویس شده. حال میکنید تا اینجا؟ شاید سانسورنشدهترین چیزی که تا به حال پاک نکردهام همین مزخرفی است که تا الان نوشتهام.
این را مینویسم چون یکی پای پست قبلی که انگار شش سال پیش بوده نوشته کاش دوباره بنویسی. البته پارسال این را نوشته. دستش درد نکند. به احترام کامنتت این را نشوتم ولی قطعا این ادای احترام از صد فحش هم بدتر است. خلاصه ببخشید از دست ما همین بر میآید.
دارم وسوسه میشوم اینجا را دوباره بنویسم. هیچکس اینجا را فکر نکنم یادش باشد که مال من است. کاش هیچکس یادش نباید که اینجا مال من است. مال کسی که نق میزد چون بود و اینجا مینوشت.